آتوساآتوسا، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

مادرانگی های من

خبر خوش

دیروز به آتوسا خبر باردار بودنم را دادیم... به او گفتیم که قرار است در فصل تابستان کودکی جدید به خانواده ما اضافه شود. پرید بغلم و مرا بوسید و محکم بغل کرد. بغض در گلویش را حس کردم و اشکهایی که در چشمانش جمع شد را دیدم. برای عجیب است .... این همه با احساس بودن این دخترک 3 سال و اندی ماهه برایم عجیب است. حالا از دیروز چندبار از من  بخاطر خبر خوبی که به او دادم تشکر کرده.و گفته چقدر از اینکه قرار است خواهر بزرگتر باشد خوشحال است. به روزهای خوب آینده فکر میکنم...روزهایی که کودکانم کنار هم سالم و شادند و من از دیدنشان به خودم میبالم... به بزرگتر بودن آتوسا فکر میکنم....اینکه قطعا خواهر بزرگتر دلسوزی خواهر شد.درست مثل خواهر بزرگتر ...
15 دی 1392

دنیای شیرین اتوسا

داریم با دخترمان که به امید خدا قرار است از دوردانه ای در بیاید و دودانه بشود کتاب میخوانیم... آتوسا:" فرانکلین که با دوستاش فرق داره...چرا باهاشون دوسته؟" من:" خوب به نظرت نباید با کسی که با ما فرق داره دوست بشیم؟" آتوسا ":چرا باید بشیم...مثلا من با باران و دیانا فرق دارم...باران یکمی سیاه(منظور سبزه است) من سفیدم..." من:" خوب دیانا چی؟ اون چه رنگیه" آتوسا:" اونم سفیده" من:" یعنی مثل تو؟ همرنگ تویه؟" آتوسا:" نه...من سفید کم رنگم ولی اون سفید خیلی پررنگه!!!"( دیانا دوست عزیز اتوسا سفید و طلایی است)
4 دی 1392
1